عمودی ها

سید مهدی موسوی
sooe_tafahom@hotmail.com

«عمودي‌ها»
سرش را انداخته بود پايين و تند تند مي‌نوشت. معلوم بود كه به حرفهام گوش نمي‌دهد. نسخه را هل داد به طرفم و گفت: «چند تا قرص آرام‌بخش واسه‌ت نوشتم و يه مقدار ويتامين كه تقويت بشي اينا رو تا دو هفته ديگه بخور تو اين مدّت هم هر چيزي كه اذيتت مي‌كنه رو روي كاغذ بنويس و دفعه بعد با خودت بيار.» زير لب چيزي مي‌گويم و بيرون مي‌زنم به ماشين كه مي‌رسم مي‌بينم جريمه شده‌ام برگه را از پشت برف پاك كن برمي‌دارم و پاره مي‌كنم. مي‌نشينم پشت فرمان، صندلي داغ شده است پنجره را باز مي‌كنم باد گرم توي صورتم مي‌زند. از سمت راست خيابان جلو مي‌روم ماشينها به سرعت از كنارم رد مي‌شوند. حوصله سبقت گرفتن از هيچ كس و هيچ چيز را ندارم. كسي پشت سرم بوق مي‌زند. لاين وسط خالي است امّا بيخودي هي بوق مي‌زند. پايم را يكدفعه روي ترمز مي‌گذارم تصادفي اتّفاق نمي‌افتد ماشين را نگه مي‌دارد و به سرعت به سمت من مي‌آيد مي‌گذارم نزديك شود، دارد فحش مي‌دهد پا را مي‌گذارم روي گاز و فرار مي‌كنم. از چراغ قرمز رد مي‌شوم پليسي سوت مي‌زند و شماره ماشين را برمي‌دارد اعتنايي نمي‌كنم. به تابلو تبليغاتي نگاهي مي‌كنم و رد مي‌شوم. موبايلم زنگ مي‌زند جواب نمي‌دهم مي‌رود روي پيغام‌گير، سيگاري را از جيب پيرهنم درمي‌آورم و آتش مي‌زنم. روشن نمي‌شود. سيگار را برعكس گذاشته‌ام پرتش مي‌كنم از پنجره بيرون موبايل دوباره زنگ مي‌زند جواب نمي‌دهم مي‌رود روي پيغام گير. جلوي يك داروخانه نگه مي‌دارم و مي‌روم داخل. نسخه را تحويل مي‌دهم نمي‌توانم بنشينم شروع مي‌كنم به قدم زدن. به عكس زنهاي روي شامپوها نگاه مي‌كنم يكدفعه صدايم مي‌كنند برمي‌گردم پسر جواني نسخه را مي‌پيچد و مشمّا را به سمتم هل مي‌دهد. پول داروها را حساب مي‌كنم و مي‌آيم بيرون. كنار ماشين مي‌ايستم قرصها را از مشمّا درمي‌آورم روي همه‌شان چند تا خطّ عمودي كشيده است همه را مي‌ريزم توي جوي آب. فقط قرصهاي «ويتامين ب» را نگه مي‌دارم. ماشين را روشن مي‌كنم و به طرف خانه حركت مي‌كنم.
• • •
در را باز مي‌كند و مي‌آيد داخل خانه. نمي‌بينمش، از صداي باز شدن آرام در مي‌فهمم كه خودش است. مي‌گويم: «سلام آيدا، دير اومدي؟!» مي‌آيد داخل شالش را پرت مي‌كند روي مبل و با لحني تكراري مي‌گويد: «سلام عزيزم قربون اون چشاي قشنگت تو ترافيك بودم» روزنامه را برمي‌دارم و زير لب غرولند مي‌كنم: «از اين شعر و ورايي كه واسه بقيه تيكّه پاره مي‌كني به من نگو» سرش را با لحني تمسخر آميز به طرفم برمي‌گرداند و در حاليكه دو طرف شلوارش را گرفته با لحني سينمايي شروع مي‌كند به جمله‌هاي عاشقانه رديف كردن. توجّه نمي‌كنم و دنبال جدول مي‌گردم. بازي‌اش را قطع مي‌كند و به اطاق خواب مي‌رود. جدول را پيدا مي‌كنم. اوّل شروع مي‌كنم به حل كردن عمودي‌ها. از افقي‌ها هيچ وقت خوشم نمي‌آيد، مرا ياد بابا مي‌اندازد همان وقتي كه سوخته بود و توي سردخانه مرا بردند براي شناسايي جسدش. شده بود يك چيز سياه وحشتناك هر چند نسوخته‌اش هم تعريفي نداشت. مامان گريه مي‌كرد بابا ديگر به خانه نمي‌آمد شده بود يك چيزِ... يك حرف وسط دو تا خانه سياه در نمي‌آيد مي‌روم سراغ افقي‌ها. آيدا صدايم مي‌كند: «اين چمدونا رو كه هنوز نبستي؟!» جدول را روي تلويزيون پرت مي‌كنم و مي‌روم كمكش. اوّل لباسهاي زيرش را مي‌چپانم ته ساك بعد لباسهاي مهمانيش را. معلوم نيست قرار است در اين دو روز مسافرت چند دست لباس عوض كند؟! ساكهاي بعدي را پرمي‌كنم از خرت و پرت. سيخ و قابلمه و قاشق و چنگال و واكمن و... آيدا واكمن را برمي‌دارد مي‌گذارد توي كيفش. ساك را ول مي‌كنم و مي‌روم توي هال جلوي تلويزيون مي‌نشينم. تمام خانه را دارد جمع مي‌كند پيك نيكي را هم برمي‌دارد مي‌گويم: «بس كن ديگه! تو اين دو روز مگه چقدر وسايل مي‌خوايم؟!» مايكروفر زنگ مي‌زند. از آن اطاق داد مي‌زند: «ميزو بچين تا من بيام» گوش نمي‌دهم. جدول را برمي‌دارم شروع مي‌كنم به حل كردن افقي‌ها. موبايلم زنگ مي‌زند. گوشي را برمي‌دارم «فاطي» است حالم را مي‌پرسد و تأكيد مي‌كند كه قرصهايم را سر وقت بخورم. مي‌پرسد كه چرا گوشي را جواب نمي‌داده‌ام طفره مي‌روم صداي گري بچه‌اش بلند مي‌شود تند و تند سفارش مي‌كند و خداحافظي مي‌كند. آيدا مي‌گويد: «كي بود عزيزم؟» مي‌گويم: «آبجيم بود سلامت رسوند» به آشپزخانه مي‌روم و وسايل ناهار را آماده مي‌كنم. صداي زنگ موبايل دوباره بلند مي‌شود.
• • •
پشت فرمان نشسته‌ام و دارم عرق مي‌ريزم. پشت تونل ترافيك شده است صداي ضبط را بلند مي‌كنم «حميرا» اوج مي‌گيرد. آيدا با عشوه مي‌گويد: «يه نوار ديگه بذار اينا چيه عزيزم اعصابم خورد شد» نوار را مي‌آورم بيرون يك نوار از داخل داشبورد درمي‌آورم و مي‌گذارم. «يساري» وسط آهنگ است. كم كم مي‌روم توي حس. چشمهايم پُرِ اشك مي‌شود سري به تمسخر تكان مي‌دهد و مي‌گويد: «گه بزنم به تو و سليقه خوشگلت شوهر جونم» واكمن را از كيفش درمي‌آورد گوشي‌ها را مي‌چپاند توي گوشش، گوشواره‌هاي جديدش ديده مي‌شوند. سفيدي گوشهايش مرا ياد ملافه روي جنازه بابا مي‌اندازد. ملافه را كه كنار زدند مامان جيغ مي‌كشيد. من فقط نگاه كردم... آيدا با سرش ريتم مي‌گيرد. جديداً مي‌رود هورمون و ژل مي‌زند كه باسنش شبيه «جنيفر لوپز» شود رفته است توي حس روسريش عقب رفته و موهاي طلايي و گوشهاي سفيدش كاملاً بيرون زده‌اند. ماشينها آرام آرام جلو مي‌روند يكي در ميان صداي بوق مي‌آيد. زير بغلم عرق كرده است طرف اوّل نوار تمام مي‌شود. دريچه كولر را به طرف خودم برمي‌گردانم. وارد تونل مي‌شويم ماشين يكدفعه تاريك مي‌شود توي دلم چيزي خالي مي‌شود دستم را آرام دراز مي‌كنم و دستش را مي‌گيرم. دستم را محكم فشار مي‌دهد دستم را آرام به طرف قلبش مي‌برد... صداي بوق بلند مي‌شود ماشين جلويي حركت كرده است. دستم را از دستش بيرون مي‌كشم و راه مي‌افتيم.
• • •
توي حمّام است در را كمي باز مي‌كند و صدايم مي‌زند: «شوهر خوشگلم مي‌شه اون ژيلتتو بدي من؟» از لاي در تيغ را مي‌دهم و ديدش مي‌زنم لبخند مي‌زند و لبهايش را به علامت بوسه غنچه مي‌كند. مي‌روم جلوي آينه ته ريشم بيرون زده است با دست صورتم را مي‌پوشانم مي‌روم جلوي تلويزيون مي‌نشينم چند بار كانال را عوض مي‌كنم بعد خاموشش مي‌كنم. صداي در زدن بلند مي‌شود. آب معدني آورده‌اند احتمالاً كار آيدا است آب معمولي كه نمي‌خورد مي‌گويد سنگ كلّيه مي‌آورد. انعام مي‌دهم و پيشخدمت را هل مي‌دهم بيرون. چشمهايش گرد مي‌شود در را مي‌بندم به طرف حمّام مي‌روم مي‌گويد: «چيه شوهر جون؟» مي‌گويم دستشويي دارم و در را باز مي‌كنم چشمهايش را بسته و زير دوش دارد بدن كفي‌اش را مي‌شويد مي‌نشينم روي توالت فرنگي و زل مي‌زنم به اندام سفيدش. چشمهايش را باز مي‌كند شروع مي‌كند به خواندن يك ترانه اسپانيايي. سيفون را مي‌كشم و از حمّام مي‌روم بيرون. لباس مي‌پوشم كراواتم را مي‌زنم. گرهش را تا مي‌توانم سفت مي‌كنم. جلوي آينه خودم را برانداز مي‌كنم بعد سويچ ماشين را از روي تلويزيون برمي‌دارم صداي آب قطع شده. مي‌گويم: «من ماشينو مي‌يارم دم هتل اونجا منتظرتم» توي حمّام يك چيزهايي مي‌گويد صدا مي‌پيچد و چيزي نمي‌فهمم مي‌آيم از اطاق بيرون و در را محكم پشت سرم مي‌بندم.
• • •
پيتزا را مي‌آورند. گوشه‌هايش سوخته است. به آيدا نگاه مي‌كنم گوشواره‌اش را عوض كرده است سس قرمز را خالي مي‌كنم روي پيتزا. با كارد يك تكّه از پيتزايش را مي‌بُرد و در دهانش مي‌گذارد. سس سفيد را در خط‌هاي متقاطعي مي‌ريزم روي سسهاي قرمز. دستمال كاغذي را برمي‌دارد و آرام روي لبهايش را پاك مي‌كند. يك تكّه بزرگ از پيتزا را برمي‌دارم و گاز مي‌زنم كش مي‌آيد و جدا نمي‌شود. يك قطره سس مي‌ريزد روي شلوارم با ناخن سس را از روي شلوارم برمي‌دارم. آيدا يك تكّه ديگر مي‌گذارد توي دهانش و با دهان بسته مشغول جويدن مي‌شود بعد دستمال كاغذي را برمي‌دارد و آرام روي لبهايش را پاك مي‌كند. با صداي بلند مي‌گويم: «آشغالا پيتزا رو سوزوندن. مي‌بيني؟!» سرم گيج مي‌رود بوي پيتزا و گرما كلافه‌ام كرده است سرم گيج مي‌رود شقيقه‌هايم درد مي‌گيرد چشمهايم سياهي مي‌رود آيدا با نگراني نگاهم مي‌كند بلند مي‌شوم به طرف دستشويي مي‌روم. توي آينه خودم را نگاه مي‌كنم بالا مي‌آورم توي كاسه دستشويي. شقيقه‌هايم درد مي‌كند. سرم گيج مي‌رود چشمهايم سياهي مي‌رود. دستم توي هوا دنبال چيزي مي‌گردد. دستم را به چيزي گير مي‌دهم. زمين مي‌خورم نور لامپ توي چشمم مي‌زند. سعي مي‌كنم جيغ بكشم امّا صدايم درنمي‌آيد. چشمهايم را مي‌بندم حس مي‌كنم زمين زير پايم حركت مي‌كند. دارم فرو مي‌روم، فرو مي‌روم... با تمام قوا جيغ مي‌كشم. چند تا مرد و زن داخل مي‌ريزند آيدا جلو مي‌آيد نگاهش مي‌كنم، گوشواره‌هايش را عوض كرده است. روي سرم خم مي‌شود، دستم را مي‌گيرد. چشمهايم را مي‌بندم و لبخند مي‌زنم. دستش را روي شقيقه‌ام مي‌گذارد و فشار مي‌دهد آرام مي‌شوم كسي دارد با موبايلش به اورژانس زنگ مي‌زند.
• • •
ماشين را كنار ساحل پارك مي‌كنم. مي‌گويم: «امشب بزنيم به دريا» مي‌گويد: «آخه اينجا كه ساحلش قابل شنا كردن نيست عزيز دلم» مي‌گويم: «تو نمي‌ياي من مي‌رم» نگاهم مي‌كند يعني نرو نگاهش مي‌كنم يعني مواظبم دستم را مي‌گيرد و روي قلبش مي‌گذارد و جمله‌اي عاشقانه مي‌گويد. نمي‌دانم اين صحنه را توي كدام فيلم ديده است. پشه‌اي روي صورتش مي‌نشيند دستم را ول مي‌كند و پشه را مي‌پراند. مي‌گويد: «الهي شكر كه امشب مي‌ريم، دورت بگردم اين پشه‌هاي لعنتي تن منو ديگه داغون كردن» نگاهي به من مي‌كند و با خودش ادامه مي‌دهد: «نمي‌دونم كه اين پدر سوخته‌ها واسه چي تو كه اينقدر گوشتت شيرينه رو نمي‌خورن پريسا جون مي‌گه اونايي كه ويتامين ب خونشون زياده پشه‌ها زياد نيششون مي‌زنن آخه خواهرِ...» در را مي‌بندم و به طرف دريا مي‌روم ماه كامل شده است سفيدي مهتاب توي چشمم مي‌زند برمي‌گردم و براي آيدا دست تكان مي‌دهم چشمهايش را بسته و گوشي واكمن توي گوشش است، صداي دريا توي مغزم مي‌پيچد. كفشهايم را درمي‌آورم جورابهايم را هم. آرام پا مي‌گذارم توي آب شلوارم خيس مي‌شود تازه مي‌فهمم كه با لباس به آب زده‌ام ردّ پاهايم روي ماسه‌ها تا لب آب آمده‌اند. موج جلو مي‌رود و چند تايي را پاك مي‌كند، برمي‌گردد زير پايم خالي مي‌شود جاپايم را روي ماسه‌ها محكم مي‌كنم. دريا در افق با آسمان يكي شده است. همه چيز سياهست سرم را برمي‌گردانم. آيدا توي تاريكي داخل ماشين گم شده است. موج عقب مي‌رود صدفهاي خرد شده توي مهتاب ديده مي‌شوند. يك قدم ديگر جلو مي‌روم آب تا زير شكمم بالا مي‌آيد، تمام تنم يخ مي‌كند. دلم مي‌خواهد جلوتر بروم. يك قدم ديگر برمي‌دارم. موبايل زنگ مي‌زند توي جيب پيرهنم جا مانده است. ناخودآگاه جواب مي‌دهم معاون شركت است خيالم را راحت مي‌كند كه همه چيز بر وفق مراد است. موج بزرگي مي‌آيد و تعادلم را به هم مي‌زند. گوشي موبايل از دستم توي آب مي‌افتد. بهتم مي‌زند گوشي آرام آرام در آب و سياهي پايين مي‌رود موج برمي‌گردد زير پايم خالي مي‌شود. به ياد بابا مي‌افتم. مامان توي سرم جيغ مي‌كشد. سرم را مي‌كنم زير آب. دهانم تلخ و شور مي‌شود. سرم را درمي‌آورم و به طرف ساحل برمي‌گردم.



 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

32076< 2


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي